کد مطلب:149265 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:140

قوت قلب ابا عبدالله
شجاعت و قوت قلبی كه ابا عبدالله در روز عاشورا از خود نشان داد، همه ی [شجاعان] را فراموشاند. این، سخن راویان دشمن است. راوی گفت: «و الله ما رایت مكثورا قط قد قتل اهل بیته و ولده و اصحابه اربط جأشا منه» به خدا قسم در شگفت بودم كه این چه دلی بود، چه قوت قلبی بود؟! یك آدمی كه اینچنین دل شكسته باشد كه در جلوی چشمش تمام اصحاب و اهل بیت و فرزندانش را قلم قلم كرده باشند و اینچنین قوی القلب باشد! من كه نظیری برایش سراغ ندارم.

در روز عاشورا ابا عبدالله نقطه ای را به عنوان مركز انتخاب كرده بود، یعنی وجود مقدس ابا عبدالله ابتدا آنجا می ایستاد و بعد حمله می كرد. به طور قطع و مسلم و بر طبق همه ی تواریخ، كسی جرأت نكرد تن به تن ابا عبدالله بجنگد. البته ابتدا چند نفر آمدند، جنگیدند، ولی آمدن همان و از بین رفتن همان. پسر سعد فریاد كرد: چه می كنید؟! «ان نفس ابیه بین جنبیه» («یا ان نفسا ابیة بین جنبیه») این، پسر علی است، روح علی در پیكر اوست. شما با چه كسی دارید می جنگید؟! با او تن به تن نجنگید. دیگر جنگ تن به تن تمام شد.

آن وقت جنگی كه از طرف آنها نامردی بود شروع شد؛ سنگ پرانی، تیراندازی. جمعیتی در حدود سی هزار نفر می خواهند یك نفر را بكشند. از دور ایستاده اند، تیراندازی می كنند یا سنگ می پرانند. همینها وقتی كه ابا عبدالله حمله می كرد، درست مثل یك گله ی روباه كه از جلوی شیر فرار می كند، فرار می كردند. ولی حضرت حمله را خیلی ادامه نمی داد یعنی نمی خواست فاصله اش با خیام حرمش زیاد شود. غیرت حسین اجازه نمی داد كه تا زنده است كسی به اهل بیتش اهانت كند. مقداری كه حمله می كرد و آنها را دور می ساخت، برمی گشت، می آمد در آن نقطه ای كه آن را مركز قرار


داده بود. آن نقطه، نقطه ای بود كه صدا رس به حرم بود؛ یعنی اهل بیت اگر چه حسین را نمی دیدند ولی صدایش را می شنیدند. برای اینكه زینبش مطمئن باشد، برای اینكه سكینه اش مطمئن باشد، برای اینكه بچه هایش مطمئن باشند كه هنوز جان در بدن حسین هست، وقتی كه می آمد در آن نقطه می ایستاد، آن زبان خشك در آن دهان خشك به حركت می آمد و می گفت: «لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم» یعنی این نیرو از حسین نیست، این خداست كه به حسین نیرو داده است؛ هم شعار توحید می داد و هم به زینبش خبر می داد كه زینب جان! هنوز حسین تو زنده است. به خاندانش دستور داده بود كه تا من زنده هستم كسی حق ندارد بیرون بیاید. لذا همه در داخل خیمه ها بودند.

ابا عبدالله دوبار برای وداع آمدند. یك بار آمدند،وداع كردند و رفتند. بار دوم به این ترتیب بود كه ایشان رفتند به طرف شریعه ی فرات و خودشان را به آن رساندند. در این هنگام شخص صدا زد: حسین! تو می خواهی آب بنوشی؟! ریختند به خیام حرمت. دیگر آب نخورد و برگشت. آمد برای بار دوم با اهل بیتش وداع كرد (ثم ودع اهل بیته ثانیا). چه جمله های نورانی ای دارد! رو می كند به آنها كه: اهل بیت من! مطمئن باشید كه بعد از من شما اسیر می شوید، ولی كوشش كنید كه در مدت اسارتتان یك وقت كوچكترین تخلفی از وظیفه ی شرعی تان نكنید. مبادا كلمه ای به زبان بیاورید كه از اجر شما بكاهد. ولی مطمئن باشید كه این، پایان كار دشمن است؛ این كار، دشمن را از پا در آورد «و اعلموا ان الله منجیكم» بدانید كه خدا شما را نجات می دهد و از ذلت حفظ می كند. این خیلی حرف است: اهل بیت من! شما اسیر خواهید شد ولی حقیر و ذلیل نخواهید شد؛ اسارت شما هم اسارت عزت است. به همین جهت بود كه وقتی در كوفه مردم به رسم صدقه به اطفال گرسنه ی اسرا نان می دادند، زینب نمی گذاشت قبول كنند. اسیر بودند ولی هرگز حاضر نشدند خواری را تحمل كنند. شیر را هم در زنجیر می كنند ولی شیر در زنجیر هم كه باشد شیر است، روباه آزاد هم كه باشد روباه است.

بار دوم كه امام آمد، اهل بیت خوشحال شدند؛ دوباره با ابا عبدالله خداحافظی كردند. باز به امر ابا عبدالله از خیمه ها بیرون نیامدند.

بعد از مدتی یكدفعه باز صدای شیهه ی اسب ابا عبدالله را شنیدند، خیال كردند حسین برای بار سوم آمده است تا با اهل بیتش خداحافظی كند (گریه ی استاد) ولی وقتی بیرون آمدند اسب بی صاحب ابا عبدالله را دیدند (گریه ی شدید استاد). دور اسب


ابا عبدالله را گرفتند. هر كدام سخنی با این اسب می گوید. طفل عزیز ابا عبدالله می گوید: ای اسب! «هل سقی ابی ام قتل عطشانا؟» من از تو یك سؤال می كنم: پدرم كه می رفت، با لب تشنه رفت (گریه ی استاد)؛ من می خواهم بدانم كه آیا پدرم را با لب تشنه شهید كردند یا در دم آخر به او یك جرعه آب دادند؟ (گریه ی استاد) اینجاست كه یك منظره ی دیگری رخ می دهد كه قلب مقدس امام زمان را آتش می زند: «و اسرع فرسك شاردا محمحما باكیا، فلما رأین النساء جوادك مخزیا و ابصرن سرجك ملویا خرجن من الخدور ناشرات الشعور علی الخدور لاطمات» [1] روضه ی امام زمان است؛ می گوید: جد بزرگوار! اهل بیت تو به امر تو از خانه بیرون نیامدند اما وقتی كه اسب بی صاحبت را دیدند موها را پریشان كردند، همه به طرف قتلگاه تو آمدند (گریه ی استاد).

و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم، و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.

نسألك اللهم ندعوك باسمك العظیم الاعظم الاعز الاجل الاكرم یا الله.. اللهم ارزقنا توفیق الطاعة و بعد المعصیة و صدق النیة و عرفان الحرمة و اكرمنا بالهدی و الاستقامة و سدد السنتنا بالصواب و الحكمة و املأ قلوبنا بالعلم و المعرفة.

خدایا! ما را حسینی واقعی قرار بده، ما را آشنا به روح نهضت حسینی قرار بده، پرتوی از آن روح مقدس بر دلهای همه ی ما بتابان ما را به روح حسینی زنده بگردان.

خدایا! انوار معرفت خودت را بر قلبهای ما بتابان، دلهای ما را محل محبت خود قرار بده.

خدایا! ما را از افراد واقعی پیغمبر خودت قرار بده، دست ما را از دامان ولای واقعی علی مرتضی و اولاد طاهرینش كوتاه مفرما، قلب مقدس امام زمان را از همه ی ما راضی بگردان.

و عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان.



[1] بحارالانوار، ج 101 / ص 204.